چه شبی بود دیشب ......... به یاد ماندنی
وای گل نازم جونم برات بگه شما دیشب از ساعت ۸ خوابت می اومد و میخواستی که بخوابی ولی چون بد موقع کلی با هم بازی کردیم که یک کم ساعت بگذره که حداقل بشه خوابه شبت. بالاخره ساعت شد ۱۰ شب و شما هم به خواب خیلی نازی فرورفتی و من از دست شما آقا پسر گل که حتی یه وقت خالی برای من نمیزاری که حمام برم فرصت رو غنیمت شمردم و حمام رفتم وآشپزخونه رو مرتب کردم وبه هر حال کارهام تا ساعت ۱۲ شب طول کشید دیگه خیلی خسته بودم . شما رو بغل کردم که ببرمت توی تختت بخوابی که ........................................... بیدار شدی . وایییییییییییییی مگه دیگه خوابیدی ....... بهونه گیر هم شده بودی ......... از صدا...
نویسنده :
مامان مرجان
9:59